گودزیلا؛ این هیولای عجیب ژاپنی از کجا آمد؟
راهنماتو-فیلم تاریخی هیولاییِ ایشیرو هوندا محصول سال 1954 از یک تراژدی ملی در ژاپن زاده شد. این فیلم پیامی یأسآور برای بشریت دارد که فراتر از تصاویر سینمایی است.
به گزارش راهنماتو، برای بعضیها، گودزیلا، یک ابرقهرمان با بالههای صورتی است که در فیلمی که امسال با عنوان گودزیلا و کونگ: امپراتوری جدید، ساخته شده است، همدست میشود.
بعضی دیگر او را از طریق مجموع انیمیشنی هانا باربارا محصول دهه 1970، یک فرشته نگهبان مهربان با چشمان مجهز به لیزر به خاطر بیاورند که یک خواهرزاده/برادرزاده بانمک به نام گودزوکی دارد.
اما داستان تولد این هیولا متفاوت است. وقتی که گودزیلا اولینبار غرشکنان از آبهای در حال جوشش اقیانوس در سال 1954 بیرون آمد، تجسمی از ویرانی هستهای بیرحمانه در یک فیلم ژاپنی بود که با گذشت 70سال هنوز، به عنوان یأسآورترین و تاریکترین فیلمی هیولایی که تاکنون ساخته شده است، باقی مانده است.
به نظر میرسد که گودزیلای اصلی را باید به زبان ژاپنی ببینید تا متوجه شوکی که این فیلم زیبا، تسخیرکننده و یآسآور به بار میآورد، بشوید.
بر طبق سنت کایجو [کلمهای ژاپنی که به فیلمهای هیولایی اطلاق میشود]، گودزیلا یک هیولای ماقبل تاریخ است اما بیشتر طرفداران با این ایده موافقاند که گودزیلا در آگوست سال 1945، وقتی که بمبهای اتمی آمریکا روی شهرهای ژاپنی هیروشیما و ناگاساکی منفجر شد و بیش از 150000نفر را قتل عام کرد، متولد شد.
استیون اسلاس، یکی از محققان کایجو، میگوید: «مهم است یادمان باشد که ژاپن تنها ملتی روی زمین است که مستقیم از بمباران هستهای متضرر شده است. به همین علت است که گودزیلا فیلمی است که فقط ژاپن میتوانست آن را بسازد.»
اسلاس میافزاید: «بمبها اثری بسیار بسیار بزرگ روی روان ملی ژاپنیها گذاشت اما مردم هیروشیما و ناگاساکی آخرین شهروندان ژاپنیای نبودند که به واسطه انفجار هستهای کشته شدند. در ماه مارس سال 1954، یک قایق صید ماهی تن به نام «5اژدهای خوششانسی»، به دلیل نشت مواد رادیواکتیو ناشی از آزمایش هسته-گرمایی آمریکا در جزیره بیکینی در اقیانوس آرام، آلوده شد. خدمه کاربر رادیویی به دلیل بیماری ناشی از رادیواکتیو جانشان را از دست دادند و دولت ژاپن کشف کرد که ماهی تن آلوده به مواد هستهای در سراسر کشور در حال فروش است. دکتر جفری آنجلس، استاد دانشگاه میشیگان غربی، درباره این مسئله در یک سمینار مسئله صحبت کرد.»
«برای ژاپنیها مشخص شد که، تقریباً فارغ از اینکه چه کرده باشند، پرتو رادیواکتیو خارج از ژاپن در حال تولید بود و داشت به خانه بر میگشت تا دوباره با آنها ملاقات کند.»
ساخت هیولا
داستان گودزیلا که ژاپنیها به آن گوجیرا میگویند، داستان یک دایناسور شبیه به تی-رکس است. عضوی از یک گونه که طی هزاران سال قبل در زیر اقیانوسها باقی مانده است.
یکی از ساکنان جزیره که ادعا شده گاهی گودزیلا در آن مشاهده شده است، میگوید: «وقتیکه گودزیلا نمیتواند از دریا ماهی بگیرد، وارد خشکی میشود تا از آدمها تغذیه کند.»
اما حالا به واسطه آزمایشهای هستهای آرامشش بهم ریخته است و دچار جهش ژنتیکی و تبدیل به لویاتان (هیولای) تقریباً تخریبناپذیر شده است و به همین دلیل هم «بازدم رادیواکتیو» دارد.
پس قانعکننده است که گودزیلا اخلاق خوبی هم ندارد و عصبانی است. گودزیلا خیلی سریع توکیو را به ویرانه تبدیل میکند، همه ساختمانها را فرو میریزد و با تکان دادن دم بزرگش همه چیز را ویران و شهر را به آتش میکشد.
سازندگان میخواستند از انیمیشن استاپموشنی که ویلیس اچ. او بریان در کینگکونگ استفاده کرده بود، استفاده کنند اما ایجی تسوبورایا وقت و بودجه کافی نداشت، برای همین هاروئو ناکاجیما، یک لباس لاستیکی با پاهای گوشتالو و بالههای عقبی که تکان میخوردند، پوشید.
او در یک شهر ماکت مینیاتوری راه میرفت و فقط چندتایی عروسک و نمایشهای انیمیشنی در آن بود اما صحنههایی که هیولا پایتخت ژاپن را به لرزه در میآورد، به طرز وحشتآوری اثرگذار بودند و در مقایسه با معادل نیویورکی آن یعنی کینگ کونک بسیار متأثرکنندهتر بودند.
هوندا در سال 1945 اسیر جنگی در چین بود و ویرانههای هیروشیما را در مسیر خانه به چشم خود دیده بود. او مصمم بود تا کشتار آخرالزمانی و متعاقب آن ویرانی دودزایی که بسیاری از ژاپنیها، نه فقط در هیروشیما و ناگاساکی، بلکه در توکیو که مورد حمله بمبافکنهای آمریکایی قرار گرفته بود، به خاطر داشتند را دوباره خلق کند.
دکتر انجلس میگوید: «بسیاری از افراد بزرگسالی که گودزیلا را در سینما میدیدند، با دیدن این صحنهها گریه میکردند. این فیلم روشی را فراهم کرده بود تا مردم بتوانند با برخی از روانزخمهای قدیمی ارتباط برقرار کنند و دوباره آنها را که از بعد از جنگ جهانی دوم باقی مانده بود، احساس کنند.»
یکی از نکات کلیدی توجهی است که فیلم به قربانیان معصوم هیولا نشان میدهد. یکی از متأثرکنندهترین سکانسهای فیلم، سکانسی است که یک مادر با بچهای در آغوشش از میان جمعیت شلوغ خیابان عبور میکند.
او میگوید: «به زودی پدرت را میبینی. ما در بهشت به او میپیوندیم.»
بلافاصله بعد از آن، صحنههایی طبیعی و مستندگونه از یک بیمارستان را میبینیم که بیشتر از ظرفیتش بیمار دارد، راهروهای آن ردیف به ردیف پر از تختهای حمل بیمار است، اجساد غرق در خون و نوزدانی که گریه میکنند، همه جا پراکندهاند. پزشک یک شمارشگر گایگر را بالای سر یک دختربچه نگه میدارد و سرش را تکان میدهد و میگوید: امیدی نیست.
اسلاس میگوید: «فیلم اصلی گودزیلا بسیار بسیار خاص است. میتوانید آن را با The Beast From 20,000 Fathoms مقایسه کنید که هر دو یک هیولای خزنده ماقبل تاریخی رادیواکتیویته دارند، هر دو سیاه و سفید هستند و هر دو با نسبت 4:3 فیلمبرداری شدهاند. اما فقط در ظاهر و سطح این دو اثر به هم شباهت دارند. اولی مناسب بچهها و نوجوانان در عصر یک شنبه تعطیل است. این فیلم اصلاً غمانگیز و تراژیک نیست. اما تصاویر زیاد رنج که در گوزدیلا نمایش داده میشود، قلب را به درد میآورد.»
این فیلم لایههای عمیق دیگری دارد که فراتر از یک فیلم صرفاً هیولایی است. یکی از شخصیتهای اصلی آن دکتر یامانه است. او یک دیرینهشناس است که نشان میدهند در تاریکی نشسته و از اینکه این «نمونه بیوفیزیکی» معجزهآسا را نمیتواند مطالعه کند بلکه باید آن را بکشد، ناامید شده است. یک شخصیت دیگر، یک دانشمند با چشمبند به نام دکتر سریزاوا است که یک ماده به نام «تخریبگر اکسیژن» درست کرده که میتواند جانوران دریایی را ظرف چند ثانیه تبدیل به اسکلت کند. سریزاوا میداند که این ماده میتواند روی گودزیلا جواب بدهد اما میترسد که اگر دولت به این ماده دست پیدا کند، این ماده تبدیل به سلاحی شود که میتواند به مراتب مخربتر باشد.
پیروزی خونین (پیروسی)
گوزدیلا فقط یک فیلم گیشهای پرفروش نیست بلکه درباره یک دوراهی ترسناک نیز هست: آیا باید به خودمان اجازه بدهیم که سلاحهای قدرتمندتر بیشتری بسازیم، آن هم با اینکه میدانیم این کار مرگومیر را به مراتب افزایش خواهد داد؟
درنهایت، سریزاوا قانع میشود از تخریبگر اکسیژن استفاده کند اما قبل از آن نوشتههایش را میسوزاند و خودش را نیز با یک موسیقی حزنانگیز در پسزمینه میکشد.
الکس دیویدسون، که مجموعهای از فیلمهای کایجو را برای نمایش در لندن تهیه کرده است، میگوید: «ما دعوت نمیشویم به گفتن اینکه «آخ جون، دنیا نجات یافت!»
«تخریبگر اکسیژن یک ماده کمتر شیطانی در برابر گوزدیلا است اما بهرحال تخریبگر است.»
«درحالیکه یک خبرنگار درباره “پیروزی بزرگ دکتر سریزاوا فریاد میزند”، سازندگان یک طنز تلخ را به نمایش میگذارند. اما از آنجا که این پیروزی مبتنی بر یک قربانی تأثربرانگیز است، شکست گودزیلا با آنچه که ممکن است در یک پایان هالیوودی ببینید، فرق دارد.»
اسلاس میگوید:
«این اصلاً پیروزی نیست. تهدید جعبه باندورا که باز شده است، ادامه پیدا میکند. به نحوی پایان گودزیلا مثل پایان فیلم اوپنهایمر اثر کریستفور نولان است، آنجا که اوپنهایمر به اینشتین میگوید: “ما نگران بودیم که زنجیرهای از واکنشها را آغاز کنیم که همه جهان را نابود کنند…باور دارم که چنین کردیم.»
پیام این است که مسابقه تسلیحاتی هرگز پایان نمییابد، همیشه یک تهدید بزرگتر در گوشهای پنهان شده است. ما همیشه با نابودیمان مواجه میشویم و این در دستان خود ما خواهد بود.»
دکتر یامانه این پیام را در آخرین کلمات فیلم بیان میکند:
«فکر نمیکنم که این تنها گودزیلا بود، اگر آنها آزمایشهای مرگبار را ادامه دهند، یک گودزیلای دیگر در جایی از جهان ظاهر خواهد شد.»
همین هم شد. 5ماه بعد یک دنباله دیگر درباره گوزدیلا ساخته شد و تاکنون 33 فیلم گوزدیلای ژاپنی ساخته شده است و با اینکه عادلانه است بگوییم هیچکدامشان به اندازه گودزیلای اصلی سال 1954 تاریخی نبودند، همگی در قالب خودشان ارزش دیده شدن را دارند.
اسلاس باور دارد که مجموعههای گودزیلای ژاپنی یکی از غنیترین حقامتیازها در تاریخ سینمای عامهپسند است. خود گوزدیلا نیز شخصیتی به لحاظ تمثیلی سیال است که ساخته شد تا درباره سلاح شیمیایی نظر بدهد، اما ادامه یافت تا علیه آلودگی هوا، تغییرات اقلیمی، مصرفگرایی و سرمایهداری بجنگد.»
نزدیکترین فیلمهای گودزیلایی به گودزیلای اصلی شین گودزیلا (2016) و گودزیلا منهای یک (2023) است که جلوههای ویژه آن برنده جایزه اسکار نیز شد.
البته اسلاس میگوید، نزدیکترین دنباله به گودزیلای ژاپنی فیلم اوپنهایمر است.
او میگوید:
«وقتی که گودزیلا توکیو را ویران میکند، بینندگان ممکن است نقلقولی از اوپنهایمر از یک متن هندو به خاطر بیاورند: «اکنون من مرگ هستم، تخریبگر همه جهانها.»