متن درباره خورشید (جملات و اشعار زیبا درباره خورشید)
در این بخش از سایت ادبی و هنری متنها چندین شعر و متن درباره خورشید را برای شما دوستان قرار دادهایم. این متون و اشعار زیبا درباه طلوع خورشید، روشنایی خورشید و غیره هستند. امیدواریم این متون مورد پسند شما دوستان قرار بگیرد.
اشعار و جملات زیبا درباره خورشید
صبح …
خورشید با نگاه دلرباى تو طلوع میکند
و صبح بخیرهایت
همیشه گرما بخش است
مثل چاى تازه دم
صبحت زیبا جانم…
صبح ها
خورشید بیدارم میکند
تا با هم
دنبال تو بگردیم
درکدام مغرب آرمیده ای که
در هیچ مشرقی
طلوع نمیکنی….
خورشید هر روز
طلوع میکند
در کشاکش ابر و آفتاب…
اما تو در هر
حالتی از آسمان
گرم می تابی…
داغ می نوازی…
و پر نور میکنی
دنیای من را!
صبح،آغاز عشق است
آسمان خورشید را در آغوش میگیرد،
من تو را : )
من دورَت نمیزنم،
دورَت میگردم،
مثل پروانه دورِ شمع..
مثل زمین دورِ خورشید..
مثل من دور ماه..
دورِ دنیا..
دور #تُ ..
مطلب مشابه: متن طلوع صبح دل انگیز { 40 جملات ادبی، شعر و متن طلوع خورشید }
زندگیتو با زندگیه دیگران مقایسه نکن،
ماه و خورشید هردو به موقش میدرخشن …
هنگامی که مُردم
تکه یخی بر روی خاکم بگذارید
هر روزه بعد از طلوع آفتاب
تا با آب شدنش روی خاکم
گمان کنم
کسی که من به یادش بودم
به یادم گریه می کند
عشق تو انتظار را به من آموخت
و من سال هاست منتظر کسی هستم
که خورشید هر صبح از چشم های او طلوع می کند
هر صبح
همه چیز می تواند از نو شروع شود
آفتاب تنها به این دلیل
طلوع می کند
در جیب هایت یک مشت امید بریز…
از چوب لباسی چند رویا بردار…
روی گلدان زندگی ات آبی بپاش، و کفش همت بپوش….
باقی درست خواهد شد…
خدا هست…
طلوع خورشید هست…
امید هست…
طلوع خورشید بود که به من یاد داد
که گاهی زیبایی فقط برای چند ثانیه دوام دارد
و غروب خورشید بود که به من نشان داد
فقط باید صبر کرد تا دوباره تمامش را تجربه کرد
متن عاشقانه درباره خورشید
صبح است
برخیز که جان است و
جهان است و جوانی!!
خورشید برآمد بنگر نورفشانی
هر سو نشانی است
ز مخلوق به خالق
قانع نشود عاشق بیدل به نشانی
دلبرررررجاااانم
به تو که فکر میکنم
تمامِ وجودم
میشود مزرعهی آفتابگــردان
و تو
چون خورشید
همهی حواسم را
پرتِ خودت میکنی…
خورشید هر روز
طلوع میکند
در کشاکش ابر و آفتاب…
اما تو در هر
حالتی از آسمان
گرم می تابی…
داغ می نوازی…
و پر نور میکنی
دنیای من را!
این زندگی نیست کـه میگذرد
این ما هستیم کـه رهگذریم…
” پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن ”
“مهربان باش و محبت کن”
“حتی تاریکترین شب
نیز پایان خواهد یافت
و خورشید خواهد درخشید”
خورشید،امروز از لابه لاے چشمانت
به من سلام مے دهد
مگر مے شود
باشی
و صبح هایم به خیر نشود .
گرما یعنی
نفس های تو
دست های تو
آغوش تو
من به خورشید وسط ظهر ایمان ندارم
میشود
جهان را
در آغوش کشید
هر صبح که عشق
از زیباییِ خورشید گونهی رُخت
جان می گیرد…
مرا به شهر دلت بی بهانه دعوت کن
به بهترین شب خود عاشقانه دعوت کن
تو با تمام وجودت بیا در این غربت
مرا به حسّ قشنگ ترانه دعوت کن
دلم گرفته از این روزهای بی خورشید
بیا و بغض دلم را به شانه دعوت کن
عقاب خستهی چشمم شکسته شد بالش
برای مرهم دردش به خانه دعوت کن
اگر اسیر غمی در زمانهی نا اهل
مرا به جنگ و جدل با زمانه دعوت کن
هرصبح
خورشید از کرانهی چشمانت طلوع میکند
دل در پیچش گیسوانت تاب برمی دارد
و صبح نگاهت
به خیر میکند امروزم را …
طلوع بهانه است
خورشید هر صبح،
میخواهد تــو را ببیند
ظهر یعنی
بتپد قلبِ عزیزت با تو
مثلِ کوهی
که به خورشید ،
دلش پابند است…
عصر نیامده
پر شده از نبودن ها
از قرارهای فراموش شده
از بض هایی
که اشک میشوند
فرو می چکند
و خیس میشود خلوت تنهایی
از انتظارهای نافرجام
و از خورشید نیمه جانی
که مسافر غریب
هر روزه غروب میشود
و سکوت ممتد من
برای شنیدن صدای کسی
که عطر حضورش
هنوز در حوالی عصرها جامانده …
اشعار زیبا درباره خورشید
دوست داشتن ما
بازی برف و خورشید بود…
هر چقدر عاشقانه تر می تابیدم
محو تر می شدی!
ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیدهست
ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیدهست.
به من ایمان بیاور
در یک لحظه می توانم
تنها یک لحظه
خورشید را به آغوشت بیاورم
و ماه را به اتاقت
به من ایمان بیاور
معجزه من
آغوش زنی است به طعم دریاها
چیزی که هیچ بهشتی ندارد.
کاش بدانی
دوست داشتنت
خورشید نیست،
که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛
ماه نیست،
که یک شب باشد و یک شب نباشد؛
ستاره نیست،
که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛
باران نیست،
که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد
مثل نفس می ماند
همیشه با من است.
آفتاب را
دوختهای به لبهایت!
آدم دوست دارد هر روز خورشیدش
از لبهای تو طلوع کند..
آدم، اگر آدم باشد
دوست دارد روی لبهای تو
جان بکند!
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده های باد؛
چشم هایت را که باز کنی،
موهایت که پریشان بشود،
زندگی
عاشقانه طلوع خواهد کرد…!
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
به آسمان سلام کن
به خورشید لبخند بزن
عزیزنم
با فنجانی عشق
صبحت را آغاز کن
برخیز
ببین روبرویت نشسته ام
صبح در چشمان تو زیباست…
مطلب مشابه: متن غروب غمگین و شاد (عکس نوشته و متن های غروب دلنشین)
صبح
باور عشق است
در لبخند آسمانی تو
وقتی
چشم هایت را باز می کنی
و عطر نگاهت را
بر خورشید می پاشی
تا غزل غزل
روشنی بسراید.
آرام گرفته ماه در
برکه ی آب
انگار در آغوش تو
شب رفته بخواب
گیسوی تو بازیچه ی
انگشت نسیم
ای عشق فقط تو جای خورشید بتاب…
گاهى صبح
نبودنت، درد مى کند
و خورشید
آنقدر بى رحمانه در اتاق مى پاشد
که جاى خالى ات
برملا شود
جای من خالی ست
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی ست
سلام حضرت زیبا! خدای دلبرها!
سلام حضرت خورشید ماه منظرها
سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی
سلام جوشش پیمانهها و ساغرها
خورشید، نه ماه است که با ننگ بسازد
شب را به کناری زده و صبح دمیده است
بعد از تو
تا همیشه
شب ها و روزها
بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما
اما …
پشت دریچه ها
در عمق سینه ها
خورشید ِ قصه های تو
همواره روشن است …