مجله خبری و سرگرمی نایس موزیک‌

فصل دوم سریال Severance ارزش این همه صبر را داشت

این سه سال به تماشاچیان زمان زیادی برای فکر کردن به مسائل دنیای Severance را داد. خیلی از آن‌ها به شکل تئوری در پلتفرم‌هایی شبیه به Reddit، Tiktok یا X به اشتراک گذاشته می‌شد. در آن سمت سکه اما استرس زیادی وجود داشت، استرسی بر اساس تجربه مشاهده‌ی سرنوشت سریال‌های این چنینی، سریال‌هایی که در ابتدا به شکلی جذاب و پر رمز و راز شروع می‌شود و مخاطب را تا اوج هیجان می‌کشاند، اما در ادامه خود از پس پاسخ دادن به رمز و رازهای زیادش برنمی‌آید و چیزی که باقی می‌ماند یک ناامیدی بزرگ است. در مورد سریال Severance هم با آن داستان عجیب و غریبش همواره چنین ترس و استرسی وجود داشت. سریال Severance هم ویژگی‌هایی از سریال‌هایی Lost و Westworld در خود دارد، آثاری که در ابتدا کار خود را خوب شروع کرده اما ادر ادامه از پس داستان خود بر نیامدند.

سه سال انتظار بعد از چنین کلیف‌هنگری، طبیعی است که مخاطب را خواهان شفاف‌سازی‌های زیاد نسبت به نقاط مبهم سریال کند. سریالی که البته سر تا پا نقاط مبهم است. اما اریکسن خالق و استیلر کارگردان سریال، مثل این که به این زودی‌ها نمی‌خواند تسلیم شوند و قرار است اسرار بیشتری هم به دنیای Severance اضافه کنند. در فصل دوم، سریال همچنان همان فضای عجیب و غریب خود را دارد اما این بار با تعمق بیشتر در روان شخصیت‌های داستان، می‌تواند وقتی برای خود بخرد تا شفاف‌سازی‌ها را به زمانی دیگر موکول کند.

severance_photo_0201-1024x709

در فصل اول سریال Severance، یک شرکت هلدینگ مذهبی‌طور به نام Lumon Industries داریم، شرکتی که پیشرو در اعمال عمل قطع‌شدگی روی افراد کارمندش است، به این گونه که در طی یک پروسه کاری می‌کند که شخصیت‌های درونی و بیرونی کارمندان، از هم تقطیع شده و وقتی که در درون شرکت هستند زندگی بیرونی خود را به یاد نیاورند و بالعکس. البته که این کار شرکت عملی بسیار بحث‌برانگیز است، چون شخصیت‌هایی با ذهن قطع‌شده، در دنیای عادی زندگی‌ بسیار سطح پایین دارند و شبیه افراد طرد شده از جامعه زندگی می‌کنند. با این که کارکنان شرکت، مارکس اس(با بازی آدام اسکات)، هلی آر (با بازی بریت لاور)، ایورنیگ بی (با بازی جان تورتورو) و دیلان جی (با بازی زک چری) هیچ ایده‌ای از زندگی خود فراسوی دیوارهای شرکت ندارد، اما شورشی که آن‌ها در انتهای فصل یک راه می‌اندازند به اندازه‌ی کافی نشان می‌دهد که زندگی دوگانه‌ چه بلایی سر روان‌شان آورده است.

آن‌ها با اساتفاده از پروتوکل‌های اضافه‌کاری، توانستند با نسخه‌ی بیرونی خود ارتباط برقرار کنند. در فصل اول مارک فهمید که زن فوت‌کرده‌اش که دقیقاً به خاطر غم از دست دادن او، مارک ذهن خود را تقطیع کرده و به شرکت آمده، در واقع نمرده است و در همان طبقه با او مشغول به کار است. هلی هم می‌فهمد که نسخه‌ی بیرونی او در واقع هلنا ایگن، دختر رئیس کمپانی لومون است. با افشای این اسرارها، مسیرهای جدیدی در داستان باز می‌شود که در فصل دوم سریال سعی می‌کند کند و کاو زیادی در این مسیرها داشته باشد.

بخش اعظم فصل دوم سرنوشت جما یا همان خانم کیسی را در بر می‌گیرد، اما قبل از آن به عواقب شورش افراد داخل شرکت می‌پردازد. اپیزودهای اول به عواقب این اتفاق اختصاص دارد و به همین خاطر سرعت روند اتفاقات در این اپیزودها کند است، چون این شورش باعث شده اوضاع در شرکت دیگر مشابه قبل نباشد. با ارتباط کارکنان شرکت با نسخه‌ی بیرونی‌شان، حالا نگرانی‌ها مریوط به مسائل امنیتی شرکت فزونی گرفته و پروژه‌های ویژه شرکت مورد تهدید عظیمی قرار گرفتند. هلی هم درست در مراسمی که پدرش جیم ( با بازی مایکل سیبری) برای زدودن بدنامی‌ها پیرامون عمل تقطیع تدارک دیده‌ بود، پته‌ها را روی آب می‌ریزد و از شرایط بد کارکنان در آن‌جا صحبت می‌کند. با این که لومون شرکتی فاسد است، اما به هر حال حربه و هدف اول آن بیزینس است، برای همین باید ابتدا اوضاع را سر و سامان داده و این رسوایی را کنترل کند. اپیزودهای اول سریال هم به چنین موضوعاتی اختصاص دارد.

پرده برداشتن از رازهای عمل تقطیع و شناخت شخصیت بیرونی کارکنان، باعث شده در این فصل با شخصیت اصلی و سرسخت و آرام هلی آشنا شویم، شخصیتی که فقط در قسمت کوتاهی در اواخر فصل یک توانستیم آن را ببینیم. حالا دیدن رفتارهای او با هارمونی کوبل (با بازی پاتریشیا آرکوئیت) یا سث میلچیک تماشایی است. در طول زمان کار در شرکت، آن‌ها بالادستی هلنا هستند، اما پس از اتمام زمان کاری این هلنا است که در جایگاه بالاتر لومون و نزدیک به رأس هرم قرار دارد.

فصل دوم Severance به خوبی بین تفاوت‌های شخصیتی افراد در داخل و بیرون شرکت جا به جا می‌شود و به بازیگری همچون تیلمن این فرصت را می‌دهد تا با هنرنمایی خوبش به خوبی شکاف‌ها و ضعف‌های شخصیتی میلیچیک را که تازه در فصل دوم نمایان شده، نشان دهد. شخصیتی که در فصل اول زره‌ای از امنیت به تن داشته و کل اعضا از او در هراس بودند. با این حال همچنان شمایل رئیس‌گونه او را در فصل دوم هم می‌بینیم مخصوصا این که فصل دوم شامل سکانسی می‌شود که از رقص جز در فصل اول هم پیشی می‌گیرد. از طریق شخصیت ملیچیک، سریال به شکلی عمیق‌تر به مسئله‌ی هویت و تم‌هایی نظیر نژاد و نژاد پرستی در محیط کار می‌پردزاد.

با اینکه مسئولین موفق می‌شوند دوباره کنترل طبقه قطع‌شدگان را به دست بگیرند، اما کارکنان هنوز هم آن پایین به دنبال پاسخ‌ها هستند. ایروینگ هنوز هم در شوک از دست همکارش برت(با بازی کریستوفر والکن) است که تقریباً عاشقش شده بود. ارتباط آن‌ها از آن ارتباطاتی نیست که به راحتی شکسته شود، برای همین آن‌ها در بیرون از شرکت به رابطه خود ادامه داده و اسرار جدیدی به فضای داخل لومون اضافه می‌کنند. شاید فکر کنید دیلان به خاطر این که بعد از زمان اضافه‌کاری جامانده بود، دیگر در این فصل چیزی برای از دست دادن نداشته باشد، اما سریال راهی پیدا کرده و او را حتی به جایی آسیب‌پذیر تر از جایگاه قبلی‌اش می‌برد، جایی که در رقابت مستقیم با نسخه‌ی بیرونی خود قرار می‌گیرد.

همین موضوع را می‌توان در مورد مارک گفت. خارج از محیط کار، نسخه‌ی بیرونی‌ ماتم‌زده‌اش درگیر توطئه‌های انجام شده علیه خود و زنش است. در لومون، نسخه‌ی درونی مارک در تلاش است تا تعادلی بین تمایلش برای هلی و مسئولیت‌های بزرگ‌ترش برقرار کند. دو نسخه‌ی بیرونی و درونی او باید با همکاری هم راهی پیدا کنند تا جما را از لومون نجات دهند و البته، رسوایی لومون را به ورای اتفاقات انتهایی فصل اول ببرند. اما شورش علیه یک کمپانی با این قدرت، قطعاً پیامدهایی دارد. از کار انداختن ایده‌ی تقطیع باعث می‌شود افرادی که به خاطر غم و ماتم، امید و نیاز به قطع‌ شدن زندگی شخصی از کار دارند از بین رود. در ضمن همان‌طور که دیدیم خیلی از افراد در داخل شرکت هم زندگی جدیدی را شکل می‌دهند. «آزادی» یعنی این که چنین زندگی را هم کامل از دست بدهید، چیزی که مارک و هلی به علت علاقه‌ی شخصیت‌های داخل شرکت‌شان به هم، امیدوارند تا جایی که ممکن است عقب بیافتد.

اریکسن، استیلر و دیگر دست‌اندرکاران بار دیگر زمان زیادی را صرف ساخت جهان Severance کردند و این کار را با تکیه زیاد روی بازیگران انجام می‌دهند. سلسله مراتب مبهم مقامات Severance (که بالاترین مقام آن، مقام خداگونه موسسش Kier است) با تمرکز عمیق‌تر روی شخصیت‌ کوبل، بیشتر درک می‌شود. کارهای مارک در شرکت، که تنها ساز و کار با انبوهی از اعداد در فصل یک بود، با وجود جما در آن‌جا معنی دیگری پیدا می‌کند. سریال در فصل دوم بیشتر به ارائه‌ای رتروفیوچریستیک از داستان اسطوره‌ای اورفئوس و ائورودیکه تکیه می‌کند، اما خوشبختانه روی شخصیت‌ها هم تمرکز زیادی دارد و بیشتر در داخل ذهن و روان آن‌ها فرو می‌رود. این موضوع باعث می‌شود تا سریال ما را عمیقاً با خود درگیر کند و با این که اصطلاجات فنی و تاریچه‌های مربوط به Kier شاید حوصله‌مان را سر ببرد، باز هم ما را پای اثر نگه دارد.

با این حال سریال این جا و آن جا به برخی از مسائل اسرارآمیز فصل یک جواب می‌دهد. هوادارن سال‌هاست که منتظر شفافیت در برخی مسائل مربوط به فصل یک هستند، اما صبر کردن برای فصل سوم به همین اندازه دیگر خیلی خسته‌کننده خواهد بود. با این وجود سریال راهی پیدا کرده داستانی را که به صورت کلی بهتر است در یک فصل سر و تهش هم بیاید را، برای چند فصل ادامه و بسط دهد. سوال اینجاست اریکسن و استیلر تا چه حد می‌توانند این داستان را به جلو ببرند بدون این که شبیه به آثار پیشین این چنینی، همان اشتباهات را تکرار کنند. همچنان رازهای زیادی در انتهای فصل دوم باقی‌ مانده‌اند و با این کار ریسک سریال بر سر داستانش همین‌طور بیشتر می‌شود. پاسخ کلی به پرسش‌های این سریال شاید بیشتر از آن چیزی که انتظارش را داشتیم طول بکشد، اما اگر تیم Severance بتواند شبیه به فصل دوم همچنان ضرب‌آهنگ و هیجان سریال را حفظ کند، ما هم تا جایی که ممکن است منتظر می‌مانیم.

منبع خبر

مطالب مشابه را ببینید!