شعر درباره ایران [ 70 اشعار زیبا درباره کشور عزیزمان ایران ]
به نظرم تمام اشعار زیبا درباره ایران عزیزمان به همین یک بیت خلاصه میشود که فردوسی بزرگ گفت: “چو ایران نباشد تن من مباد” اگر به اشعار زیبا با موضوع ایران علاقه دارید، در ادامه با سایت ادبی و هنری متنها همراه شده و بهترینِ این شعرها را بخوانید.
شعرهای زیبا درباره ایران
ایران…
فدای اشک و خنده تو
دل پر و تپنده تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمنده تو
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بینشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران
تو ماندی و زمانه نو شد
خیال عاشقانه نو شد
هزار دل شکست و اخر
هزارو یک بهانه نو شد
به خاک خسته تو سوگند
به بغض خفته دماوند
که شوق زنده ماندن من
به شادی تو خورده پیوند
افشین یداللهی
ای سلامم، ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو، شادی ام تو
مایه آزادی ام تو
ای وطن!
ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانه
ای دلیل زنده ماندن
جانپناهی جاودانه
ای وطن!
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گلها
مثل سبزی چمن
ای وطن!
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش ترین ها
همچو باران بهاری
ای وطن!
مثل غم در مرگ مادر
مثل کوهٍ غُصه هایی
مثل سربازان عاشق
قهرمان قصه هایی
ای وطن!
همچو آواز بلندی
از بلندیهای پاک
باغروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!
نادر ابراهیمی
مطلب مشابه: متن درباره وطن | عکس نوشته ایران | جملات سنگین وطن
شعر بلند درباره ایران از فردوسی بزرگ
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست ِ منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامکار
اگر بفکنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه بد مَنه در میان
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
تو گفتی به تیر اندر آمد بهار
همه سر به سر، دست نیکی بَرید
جهانِ جهان را به بد مسپرید
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کَُنام پلنگان و شیران شود
ز ضحاک شد تخت شاهی تُهی
سر آمد بر او روزگار مِهی
چنین است کردگار گردان سپهر
گهی درد پیش آردت، گاه مهر
به کام تو گردد سپهر بلند
دلت شاد بادا تنت بی گزند
چنین روز روزت فزون باد بخت
بداندیشگان را نگون باد بخت
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهانِ جهان را به بد مسپریم
وزین پس بر آن کس کنید آفرین
که از داد آباد دارد زمین
بسازید و از داد باشید شاد
تن آسان و از کین مَگیرید یاد
کسی باشد از بخت پیروز و شاد
که باشد همیشه دلش پر ز داد
وطنم، تنم چه باشد که بگویم تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو
وطنم تو بوی باران
به شب وب باران
که خوشی و خوش ترینی به مذاق می گساران
وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم
وطنم ایران
من اگر سروده باشم، وطنم تو شعر نابی
من اگر وب باشم، وطنم تو آفتابی
وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم، وطنم ایران
وطنم که شعر حافظ شده وصله ی تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو
مطلب مشابه: بهترین اشعار فردوسی؛ گزیده 70 شعر شاعر نامی ایرانی فردوسی
ایرانی قهرمان، ایرانی پهلوان
از ارس تا خلیج وطن من
خون سیاوش، کمان آرش
مهد شهیدان، غرور آتش
خانه ایمان به لطف یزدان
ایران خاک دلیران، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
رستم و سهراب قصه ها، ایرانی
شیرین و فرهاد عاشقا، ایرانی
اهل وفا صلح و صفا، ایرانی
ایرانی مهربان، ایرانی قهرمان
ایران، وطن من
این نه منم من، نه من منم من
ذره خاک وطنم من
ایران خاک دلیران، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
ایران به شوق زندگی در مرگ رویینتن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زرتشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحر آفرین
نام ایران رفته بود از یاد تا تازی و ترک
ترکتازی را برون راندند لاشه از کمین
شد درفش کاویانی باز برپا تا کشید
این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین
آنچه گفت اندر اوستا زرتشت و آنچه
اردشیر پاپکان تا یزدگرد به آفرین
زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظ دری
این است کرداری شگرف, این است گفتاری متین
ای حکیم نامی ای فردوسی سحر آفرین
ای بهر فن در سخن چون مرد یک فن اوستاد
شور احیای وطن گر در دل پاکت نبود
رفته بود از ترک و تازی هستی ایران به باد
خلقی از تو زنده کردی ملکی از نو ساختی
عالمی آباد کردی خانهات آباد باد
ایران سرزمین بر قرار
ایران با شکوه و باوقار
ایران یک جهان افتخار
ایران جاودانه ماندگار
ایران سر فراز و با غرور
ایران با شعور و هم صبور
ایران مردمان پر زشور
ایران پاسدار هر چه نور
ایران جاری از عواطف است
ایران گوهر معارف است
ایران نقشی از ظرایف است
ایران شوقی از لطایف است
ایران گلشن شقایق است
ایران عاشق خلایق است
ایران معدن حقایق است
ایران همچو نور فایق است
ایران من ایران من ایران من ایران
ای خاک تو زرخیز وجوان پرور و رخشان
روشن شده از چشم جهان نور تو ایران
ای موطن شیران وشهیران وبزرگان
جانم به فدای بَرِ یَل پرور ایران
ایران من ایران من ایران من ایران
ایران ،وطن بابک و بهرام و تهمتن
هم موطن جمشیدی و تهمینه و هوتن
فرزند تو در راه تو جان میدهد، از جان
ای بیشه ی شیران وتو ای مهد دلیران
از رازی و سینای تو تا جمله ی پیران
عالم به ادب سربه زمین داده ز ایران
باید از ایران گفت , باید سرود از آن
ایرانِ والایی که هست , همچون جان
باید از ایران گفت , تنها از ایران گفت
خاکِ اَهورایی , زرتشت در آن خُفت
باید از ایران گفت , از آن اَوِستا خواند
بر گاتها دل داد , در شادمانی ماند
باید از ایران گفت , فردوسیِ دانا
از شاهنامه گفت , آن گوهرِ مانا
باید از ایران گفت , سوکِ سیاوش خواند
از رفتن او در , آتش گلستان ماند
باید از ایران گفت , گهواره یِ رستم
نام و نشانش را در سیستان جُستم
باید از ایران گفت , مردانِ فرخ پِی
آن افسرِ مانا از دودمانِ کِی
باید از ایران گفت , از کاوه یا سهراب