خاطرات ناصرالدینشاه: شاهزاده هندی را که دیدم طوری خندهام گرفت که نزدیک بود خفه شوم
رفتیم زیارت. دم کفشکن حضرت، شاهزاده هندی، برادر محمدنجفمیرزای مرحوم ایستاده بود. شاهزاده را که دیدم، چیز غریبی عجیبی بود که انسان از دیدن او بیاختیار چنان خنده میکرد که فرضا یک عزیزش در روبهرویش بمیرد، در آن ساعت این شخص را به این هیأت ببیند، محال است که خنده نکند.





