جملات قصار احمد محمود (متن های ادبی و پُر معنی از احمد محمود نویسنده بزرگ ایرانی)
جملات قصار احمد محمود را در قسمت از سایت ادبی متنها برای شما دوستان قرار دادهایم. احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود (۴ دی ۱۳۱۰، اهواز – ۱۲ مهر ۱۳۸۱، تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. او را پیرو مکتب رئالیسم اجتماعی میدانند. معروفترین رمان او، همسایهها، در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران است.
متن های قشنگ احمد محمود
خیلی از چیزهای بی اهمیت برای زندگی ضروری است، اصلا مجموعه ای از چیزهای به ظاهر بی اهمیت، زندگی را تشکیل می دهند!
زندگی یعنی همین……
برای کشف ذهنیات مردم به خودت زحمت نده
چون بهترین افراد رو از دست میدی
ذهن مردم با ظاهرشون خیلی فرق داره ……
زندگی می گذرد و هر کس سهمی از عمر دارد. تا آن جا که از دست برآید باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد و برای دیگران هم تلخی نیاورد، که زندگی همه اش شوخی است.
– احمد محمود
– از مسافر تا تب خال…
زنده یاد احمد محمود در مصاحبه ای به اینکه آیا به آینده خوشبین است گفت:
اگر نباشم که باید برم بمیرم
من خوشبینم
به هر جهت بدبینی رو باید راهش رو سد کرد
هر چند
با قدرت هجوم میاره به آدم
ولی باید جلوی راهش رو گرفت
راهی نیست!…
احمد محمود:
سالهاست منتظر آمدن روزهای بهترم،
ولی نمیدانم چرا هنوز هم
دیروز ها بهترند……
احمد محمود:
گاهی کسانی که هزاران فرسنگ از شما
فاصله دارند، می توانند احساس بهتری
نسبت به کسانی که دقیقا در کنارتان
هستند، در شما ایجاد کنند ……
احمد محمود:
زندگی میگذرد و هر کس سهمی از عمر دارد، تا آنجا که از دست برآید باید چنان زندگی کرد که تلخ نباشد و برای دیگران هم تلخی نیاورد، که زندگی همه اش شوخی است!…
احمد محمود:
خیلی از چیزهای بی اهمیت برای زندگی ضروری است
اصلا مجموعه ای از چیزهای به ظاهر بی اهمیت ، زندگی را تشکیل می دهد ؛ زندگی یعنی همین !
«آدم عین علف هرزه است و خیلی زود به همه چیز عادت میکند.» زائری زیر باران
جملات خاص و زیبای احمد محمود
«بس که وعده شنیدیم، وعده دونمون دراومد. هرچه بیشتر فلاکت میکشیم، بیشتر به اون دنیا حواله مون میدن.»
«زمزمه بویه تلخ است. سوز دارد. دلم پر میکشد. دلم هوای کارون میکند. بوی زهم ماهی زنده دماغم را پر میکند. کارون آرام است. آب مثل اشک چشم زلال است. زیر مهتاب آبیگون است. بلم آرام میلغزد. انگار که رو مخمل ابرها نشستهام. بویه زمزمه میکند. صدای بلوچی پر کشیدهاست. با سوزی که جانم را از غم سرشار میکند. غمی که در ساحل کارون سینه به سینه گشتهاست تا به من رسیدهاست. غم همه ماهیگیران و قایقرانان کارون. این غم را دوست دارم. سینه را میترکاند اما دوستش دارم.»
«پدرم نوشتهاست که اول پائیز سرمی زند و اگر کار و کاسبی خوب بود میماند. اینطور که پیداست، این روزها، از روبراه شدن کار و کاسبی اصلاً خبری نیست. تو هر قهوهخانه که نگاه کنی، دسته دسته بیکارها نشستهاند و غم کلاف میکنند. تصفیه خانه خوابیدهاست. بازار بیشتر کساد شدهاست و گشنگی دارد به خیلیها زور میآورد.»
«تمام تنم خستهاست باد عرق تنم را خشک کردهاست … در آهنی راهرو را نگاه میکنم چهرهٔ بعضی برایم آشناست انگار که آنها را جایی دیده باشم. یک روز غروب که در خیابان پهلوی قدم بزنی، همهٔ مردم شهر را میبینی.»
«عمر دراز عیبش این است که دل آدم باید بار سنگین عزای همهٔ عزیزان را به دوش بکشد.»
مطلب مشابه: جملات محمود دولت آبادی / متن های قشنگ و ادبی از نویسنده نامدار و معروف ایرانی
«فکر کرد که شاید هر چیز خالص آزار دهنده باشد، بیخود باشد! حتی طلای خالص، نرم است و چکش خور!»
«وقتی که حرفها تو مغز آدم جوش می زنن و تو دل آدم آتیش میندازن، همه گرم و گیران ولی همچین که از دهن بیرون ریخته شدن و گرمای خون ازشون گرفته شد و رفتن تو قالب کلمات، همه سرد و یخ زده می شن»
«یهو خراب می شی مثل یک ساختمون، مثل یه عمارت که رو لجن بنا شده باشه. صدای خراب شدن خودتو می شنفی … چطور بگم؟ … می شنفی که یه چیزی تو دلت خراب شد. رو هم ریخت. رو هم! اون وقت دیگه تو هیچی نداری … نه دستی که نوازشت کنه … نه اعتماد و نه … می دونی مرد … اون وقت از خودت بیشتر از هر کسی بدت می یاد … دلت می خواد که دنیا رو سرت خراب بشه…»
جملات ادبی از احمد محمود
«اگر عشق دل آدم را تکان نده، چطور بفهمه که زندهس؟!»
«هنگامی که به آلاچیق رسیدم و روی تخت افتادم و کشاله رفتم و تلاش کردم که بخوابم، طرح قیافهٔ پیرمرد جلو چشمم مجسم شد که لبهایش میلرزید و با خشم فروخورده ای نجوا میکرد: “هرکس یک نوع خریت دارد، هرکس یک نوع خریت دارد…”»
«شش سال کافی است که زندگی آدم این همه تغییر کند؟ عجب آدم کودنی هستی … یک لحظه هم کافی است فقط یک ثانیه …»
«قد قد مرغ خانه را پر کرد. صدای پدر بلندش :ئی تخم مرغو ببند به گردنش از خونه بندازش بیرون، انگار تخم طلا کرده!»
میلرزید و فریاد میزد که ولد چموش آن دنیا جواب خدا را چه می دی؟ تو دلم میگفتم تا روز قیامت خیلی وقت هست بابا! تا آن وقت – العیاذ بالله – فراموش می شه کی نماز خوانده کی نماز نخوانده.»
«این روزها مرگ، همه جا سایه انداختهاست. من حتی به نامه رسان اداره هم نمی گم نامههای اداری را ببره. میترسم تا از اداره می زنه بیرون، کشته بشه و تمام عمر پشیمون باشم … از زن و بچه ش خجالت بکشم!»
«جنگ زده مثل مهمون سه روز اول محترمه. بعد مثل مرده یواش یواش بو می گیره و میشه سربار جامعه.»
«قبل از این که زندانی شم، هرگز به فکر این چیزها نبودم. روشنی دلپذیر ظهر، برایم عادی بود و تو منزل، با بچهها سر و کله زدن، یک کار معمولی و غالباً خسته کننده. همیشه فکر میکردم که زندگی رنگی دیگر دارد و آنچه در اطرافم میگذرد، فقط یک مسخرهٔ تکراری است؛ ولی حالا نه! حالا یادآوری تمام چیزهای بیارزش که خارج از زندان دورم را گرفته بود، برایم لذت بخش شده بود.»
«آدم عین علف هرزه است و خیلی زود به همه چیز عادت میکند.»
«خیلی از چیزهای بیاهمیت برای زندگی ضروری است. اصلاً مجموعه ای از چیزهای به ظاهر بیاهمیت، زندگی را تشکیل میدهد. زندگی یعنی همین!»
«حالا میتوانستم بفهمم که خشنترین قیافهها، جدیترین کارها و نابود کنندهترین دردها فقط میتواند یک شوخی باشد، یک شوخی گذرا.»
مطلب مشابه: جملات زیبا از عباس معروفی (متن های ادبی و بسیار زیبا از نویسنده بزرگ ایرانی)
«حرف که میزد نگاهش رنگ سبزههای نورستهٔ به شبنم نشسته میگرفت.»
«ماه بالا آمدهاست. دریا جان دارد. انگار حرف میزند. صدایش آنقدر آرام است و آنقدر خوش به گوش مینشیند که انگار میخندد.»
«آدم اگه بخواد حرف نزنه، اگه بخواد از هر کس و ناکسی حرف بشنفه، به یکی چیزی نگه که قابل نداره، به یکی چیزی نگه که کار دست آدم می ده، اون یکی مزلفه و دهن به دهن شدن باهاش عاره، اون یکی لباس دولت تنشه، که باید سرمون رو رو یه خشت بذاریم و بمیریم.»
گفت: دارم آخرین سیگار رو دود میکنم و نمی دونی چه لذتی داره. دلم می خواد ریزه ریزه تا آخرش دود کنم…
گفتم: من هنوز یک بسته ده تایی دست نخورده دارم
و بسته سیگار را از جیب فرنجم بیرون آوردم.
گفت: نمیگفتی بهتر بود. همیشه کیف دود کردن آخرین سیگار خیلی لذت می ده که تو زایلش کردی.