مجله خبری و سرگرمی نایس موزیک‌

اشعار عاشقانه هوشنگ ابتهاج شامل مجموعه شعر کوتاه و احساسی او

در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها اشعار عاشقانه هوشنگ ابتهاج را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. امیر هوشنگ ابتهاج متخلّص به ه‍. ا. سایه، شاعر و پژوهش‌گرِ ایرانی بود. او نخستین کتابش به نام نخستین نغمه‌ها را در سال 1325 منتشر کرد. از آثار دیگر او می‌توان به تصنیف «سپیده» و غزل‌های «در کوچه‌سار شب»، «حصار» و «ارغوان» اشاره کرد. او در رادیو از 1350 تا 1356 سرپرست برنامه گل‌ها و همچنین پایه‌گذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود.

فهرست اشعار عاشقانه هوشنگ ابتهاج

شعرهای عاشقانه سایهشعرهای زیبا امیرهوشنگ ابتهاجاشعار احساسی و زیبای ابتهاجشعر عاشقانه هوشنگ ابتهاج

شعرهای عاشقانه سایه

نشسته ام به در نگاه می کنم

دریچه آه می کشد

تو از کدام راه می رسی؟

خیال دیدنت چه دلپذیر بود

جوانی ام درین امید پیر شد

نیامدی و دیر شد…

شکفتی چون گل و پژمرده ای از من

خزانم دیدی و آزردی از من

به آوردی و گرنه با چنین ناز

اگر دل داشتم می بردی از من

به خوابی دیدمش غمگین نشسته

گرفته در بغل چنگی گسسته

من این چنگ حزین را می شناسم

دریغا عشق من ، عشق شکسته

سر زلف تو کو ؟ مشک ترم کو ؟

لب نوشت ، شراب و شکرم کو ؟

کجا شد ناز اندامت ؟ کجا شد ؟

دریغا ، شاخه ی نیلوفرم کو ؟

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند

سپهر تیره دامان زرافشاند

شبی گفتی به آغوش تو آیم

چه شب ها رفت و آغوشم تهی ماند

مطلب مشابه: اشعار فاضل نظری (شعرهای کوتاه، عاشقانه و زیبا از این شاعر)

پری بودی و با من راز کردی

به ناز و عشوه عشق آغاز کردی

مرا آواز دادی ، چون رسیدم

کبوتر گشتی و پرواز کردی

چو نی می نالم از داغ جدایی

دریغا ای نسیم آشنایی

چنان گشتم غبار آلود غربت

که نشناسم که خود بودم کجایی

گل پرپر ، کجا گیرم سراغت ؟

صدای گریه می اید ز باغت

صدای گریه می اید شب و روز

که می سوزد دل بلبل ز داغت

جوانی گر چه نقش دلپذیر ست

ازو دل بر گرفتن ناگزیرست

پرید آن خواب نوشین سحرگاه

بیا ای دل که هنگام تو دیرست

دلم گر قصه گوید ، اینک آن گوش

لبم گر بوسه خواهد ، این لب نوش

اگر شب زنده دارم ، این سر زلف

چو خوابم در رباید ، اینک آغوش

سحرگه در چمن خوش رنگ شد گل

نگاهش کردم و دل تنگ شد گل

به دل گفتم که نازست این ، میندیش

چو دستی پیش بردم ، سنگ شد گل

شعرهای زیبا امیرهوشنگ ابتهاج

من آن ابرم که می خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این در و دشت

نمی داند کجا سر می گذارد

شبی بود و بهاری ، در من آویخت

چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت

فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش

چو باران بهاری اشک می ریخت

مطلب مشابه: اشعار نزار قبانی (اشعار بلند، کوتاه و عاشقانه از شاعر بزرگ عرب)

سحرخیزان به سرناها دمیدند

نگهبانان مشعل ها دویدند

غریو از قلعه ی ویرانه برخاست

گرفتاران به آزادی رسیدند

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم

به آغوش تو از بستر گریزم

گشایم در به رویت شادمانه

رخت بوسم ، به پایت گل بریزم

یاری کن ای نفس که درین گوشه‌ی قفس

بانگی بر آورم ز دل خسته‌ی یک نفس

تنگ غروب و هول بیابان و راه دور

نه پرتو ستاره و نه ناله‌ی جرس

خونابه گشت دیده‌ی کارون و زنده رود‌ای پیک آشنا برس از ساحل ارس

صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد‌ای ایت امید به فریاد من برس

از بیم محتسب مشکن ساغر‌ای حریف‌

می‌خواره را دریغ بود خدمت عسس

جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز

رفتیم و همچنان نگران تو باز پس

ما را هوای چشمه‌ی خورشید در سر است

سهل است سایه گر برود سر در این هوس

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

سایه‌ی سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو‌ای ماه نصیب که شود

تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوش‌تر از نقش توام نیست در ایینه‌ی چشم

چشم بد دور، زهی نقش و زهی نقش پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن

که من از وی شدم‌ای دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام

تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصه‌ی عشق من آوازه به افلک رساند

همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود

اگر افتد به سرم سایه‌ی آن سرو بلند

مطلب مشابه: اشعار محمود درویش شامل 20 شعر عاشقانه کوتاه و بلند

شب فرو می افتاد

به درون آمدم و پنجره ها رابستم

باد با شاخه در آویخته بود

من در این خانه تنها

تنها

غم عالم به دلم ریخته بود

ناگهان حس کردم

که کسی

آنجا بیرون در باغ

در پس پنجره ام می گرید

صبحگاهان شبنم

می چکید از گل سیب

اشعار احساسی و زیبای ابتهاج

سینه باید گشاده چون دریا

تا کند نغمه ای چو دریا ساز

نفسی طاقت آزموده چو موج

که رود صد ره برآید باز

تن

طوفان کش شکیبنده

که نفرساید از نشیب و فراز

بانگ دریادلان چنین خیزد

کار هر سینه نیست این آواز

بی مرغ آشیانه چه خالی ست

خالی تر آشیانه مرغی

جفت خود جداست

آه ای کبوتران سپید شکسته بال

اینک به آشیانه دیرین خوش آمدید

اما دلم به غارت رفته ست

با آن کبوتران که پریدند

با آن کبوتران که دریغا

هرگز به خانه بازنگشتند

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه معروف شاعران بزرگ (100 شعر کوتاه و بلند احساسی)

ﺩﻻ‌ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺳﺮﺩ

ﭼﻮ ﺁﺗﺶ ﺳﺮ ﺯ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ

ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻠﺮﻧﮓ ﻭ ﮔﻠﮕﻮﻥ

ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺷﺖ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﮔﺸﺖ ﺍﺯﯾﻦ ﺧﻮﻥ

ﻧﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩ

ﭼﻪ ﺧﻨﺠﺮﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻟﻬﺎ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩ

ﺯﻫﺮ ﺧﻮﻥ ﺩﻟﯽ ﺳﺮﻭﯼ ﻗﺪﺍﻓﺮﺍﺷﺖ

ﺯ ﻫﺮ ﺳﺮﻭﯼ ﺗﺬﺭﻭﯼ ﻧﻐﻤﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻭﺍﺯ ﺗﺬﺭﻭ ﺍﺳﺖ

ﺩﻻ‌ ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﺳﺮﻭ ﺍﺳﺖ

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت

کز برایش میتوان از جان گذشت

مردن عاشق نمی میراندش

در چراغ تازه می گیراندش

باغها را گرچه دیوارو در است

از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه ها را از جدایی گر غم است

ریشه هاشان دست در دست هم است

سایه ها، زیر درختان، در غروب سبز می‌گریند

شاخه‌ها چشم انتظار ِ سرگذشت ابر

و آسمان، چون من، غبار آلود دلگیری

باد، بوی خاک ِ باران خورده می‌آرد

سبزه‌ها در راهگذار ِ شب پریشانند

آه، اکنون بر کدامین دشت می‌بارد؟

باغ، حسرتناک ِ بارانی ست

چون دل من در هوای گریه‌ی سیری…

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم

ازین چه خوشترم‌ای جان که من برای تو میرم

ز دست هجر تو جان می‌برم به حسرت روزی

که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم

بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل

چنین که پیش دل دیرآشنای تو میرم

ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم

مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم

بکن هر آنچه توانی جفا به سایۀ بی‌دل

مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم

صد ره به رخ تو در گشودم من

بر تو دل خویش را نمودم من

جان مایۀ آن امید لرزان را

چندان که تو کاستی فزودم من‌

می‌سوختم و مرا نمی‌دیدی

امروز نگاه کن که دودم من

تا من بودم نیامدی افسوس!

وانگه که تو آمدی، نبودم من

مطلب مشابه: اشعار سهراب سپهری {اشعار نو، کوتاه و عاشقانه این شاعر بزرگ}

هوای آمدنت دیشبم به سر می‌زد

نیامدی که ببینی دلم چه پر می‌زد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت

خیال روی تو نقشی به چشم‌تر می‌زد

شراب لعل تو می‌دیدم و دلم می‌خواست

هزار وسوسه‌ام چنگ در جگر می‌زد

زهی امید که کامی از آن دهان می‌جُست

زهی خیال که دستی در آن کمر می‌زد

دریچه‌ای به تماشای باغ وا می‌شد

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می‌زد

تمام شب به خیال تو رفت و می‌دیدم

که پشت پردۀ اشکم سپیده سر می‌زد

شعر عاشقانه هوشنگ ابتهاج

زین بیش از پس و پیش زلفِ دو تا مگستر

در پیش پای دل‌ها دامِ بلا مگستر ‍‍

تا کی کنی پریشان دل‌های مبتلا را

آن خرمنِ بلا را پیشِ صبا مگستر

بر پای مرغ مألوف کس رشته می‌نبندد

دامِ فسون خدا را بر آشنا مگستر

من خود به خواهشِ خویش سر در پی‌ات نهادم

دستان مساز و دامم در پیشِ پا مگستر

چون شب سیاه کردی بر سایه روزِ روشن

برآن مهِ دو هفته زلفِ دو تا مگستر

ای عشق کهن بودۀ نافرسوده

پیرانه سرم نمی‌هلد آسوده

در حسرت دیدار تو کردیم سفید

این ریش پریشان به اشک آلوده

امروز منم که راهی کوی توام

امید وصال می‌کشد سوی توام

تا دست رسد شبی به گیسوی توام‌

می‌آیم و آشفته‌تر از موی توام‌

تو را می‌خواهم‌ ای دیرینه دلخواه!

که با ناز گل رویا شکفتی

به هر زیبا که دل بستم تو بودی

که خود را در رخ او می‌نهفتی

منظور من که منظره‌افروز عالمی است.

چون برق خنده‌ای زد و از منظرم گذشت

محتاج یک کرشمه‌ام‌ ای مایۀ امید

این عشق را ز آفت حرمان نگاه دار

ما با امید صبح وصال تو زنده‌ایم

ما را ز هول این شب هجران نگاه دار

مطلب مشابه: اشعار مهدی اخوان ثالث با مجموعه 25 شعر عاشقانه و احساسی

مطالب مشابه را ببینید!