یک حس سهل و عالی ، یک بازی روانی
آسان و بی تکلف ، دور از در مبانی
ذاتیترین گرایش ، میلی به سمت کاهش
انگار ذهن و اعصاب کرده اند یک تبانی
تغییر کردهام من ، حاشا زِ فاش تغییر
رازیست در میانه، یک راز این زمانی
یک مدت مدیدیست چیزی نگفتهام چون
آزاده بودهام از ، هر بازیِ زبانی
جنسی به خود گرفتم ، مرغوب و فردِ اَعلاء
جنسی که کار دست است ، جنسی چُنان که دانی
اندیشههای واهی ، تردید چار راهی
از آن مکان شهری ، گشتند این مکانی
اندازهام به هم ریخت ، بیرون پریدم از خط
رنگِ خطوطِ خارج ، آبی ارغوانی
افسرد گونیا و پرگار هم نچرخید
من ماندم و شما و ، آن ایکس جاودانی
آموزشی که دیدم ، در مکتبِ تو ای عشق
تاثیر میگذارد بر تیر هر کمانی
با تو زِ خویش بیشم ، من پایتخت خویشم
دیگر وطن ندارم ، هر سَمت تو برانی
چون تیر جَستهام من ، اکنون گسستهام من
جغرافیای خالی جَستَم به بیکرانی