آن موی پریشانت ، آن گیسوی افشانت
برده دل و ایمانم ، آرام نمیمانم
آن چشم و رُخ و آرو ، آن خنده ی چون جادو
آورده دلت جانم ، آرام نمیمانم ، آرام نمیمانم
میخوانم و میگویم از عشق تو میگویم
من مست و غزل خوانم چون عطر تو را بویم
صدبار بمیرم صدبار دِگر آیم
من باز تو را خواهم ، من باز تو را جویم
تو یاری و محبوبی آرامش و آشوبی
تو پاک تر از پاکی ، تو خوب تر از خوبی
نَر مستی و خندانی از عشق گریزانی
از حال من عاشق تو هیچ نمیدانی
گاهی تو پِی دردی گاهی پِی درمانی
یک روز چه آرامی یک روز پریشانی
اما تو خود عشقی اما تو خود آهی
هم دردی و درمانی ، هم جانی و جانانی
در وصف نمیایی ، از بس که تو زیبایی
هم سر خط آغازی هم نقطه ی پایانی